جنگ جهانی اول تمام شد
تا شروع دوم
تا میتوانی به سبیل های سورئال دالی زل بزن...
جنگ دوم هم تمام با دادانه های آدولف
وین میانه بچاق نخ های با چگالی بالا
جنگ بعدی...(بقیه متن سانسور شده است)
چکیده ی مطلبم خشکیده در دست راستم بداهه وار
هر گاه چیزی میگوید لا مصب انگار
اراجیف یا نطق طلا
مهم مرغ طوفان بود که نیست پس دلیلی میشود برای تغییر مطالب
و حتا تغییر روز مره ها...
و در این میان یکی نیست بپرسد حالم!
تنها در قریه ای خاکستری و میان فستیوال امواج گنگ ها
و حتا در میان دودمان که سر چشمه گرفته از سیگار پر استرس بعد از صبحانه
و استرس چند روزی بعد از شرب و افیون
و استرس رفتن برادرت از سقف گاه چند ساله و زین پس هم خواب شدن تن پوش او با کسی دیگر...