و تو نفهمیدی که من دلم را فروخته بودم تا برایت یک پیانو ی مکانیکی بخرم از آنهایی که عاشقش بودی بیا و ببین برایت چقدر بزرگ شده ام بزرگتر از تمام لبخندهایی که بعد از رفتنم نثارم کردی و کشتی آرام دلم در میان تمام حرفهای دو پهلویت پهلو گرفته بود که من تمام ایوانهای پوشیده از ارکیده های آمازونی و سرخس های وحشی را به یاد چشمانت آتش زدم...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
پوست می اندازد و یادمان می آورد...
خیلی چیزها را!!
این خوبه..
salam ,ba tabadole link movafeghin?
چه عجب رفیق
رسیدن به خیر
قربانت
نگریستیم...
خوب بعدش...؟ :)
متوجه منظورت نشدم دوست گرامی؟؟
خواندمت همین
خورشید
جاودانه می درخشد در مدار خویش !
ماییم
که پا جای پای خود می نهیم و
غروب می کنیم
هر پسین ...
تازه واردی می باشم که تصادفا وارد این وبلاگ شدم.دوست داشتنی بود به فراخور احوالات ما! مرسی
جایزه ش اینه که در لیست بوک مارک قرارش بدم!
دیدنیست
بهتر نیست بگی :
بنگر که زمین هنوز هم پوست می اندارد ...
پوست انداختن
سخت است !
کی آدمیزاد پوست می اندازد؟!
هر روز زشت تر از دیروزمان می شود ...
باز هم تعریف از زیبایی ِ پست شما؛ ولاغیر
زمین پوستش کنده میشود . . .
و تو نفهمیدی که من دلم را فروخته بودم تا برایت یک پیانو ی مکانیکی بخرم از آنهایی که عاشقش بودی بیا و ببین برایت چقدر بزرگ شده ام بزرگتر از تمام لبخندهایی که بعد از رفتنم نثارم کردی و کشتی آرام دلم در میان تمام حرفهای دو پهلویت پهلو گرفته بود که من تمام ایوانهای پوشیده از ارکیده های آمازونی و سرخس های وحشی را به یاد چشمانت آتش زدم...