اینجا جو هنوز فرانسوی ست...

پسر خاله تمام آدمهای شهر

اینجا جو هنوز فرانسوی ست...

پسر خاله تمام آدمهای شهر

۳۲

 

 

 

بنگر که زمین هم پوست می اندازد

نظرات 16 + ارسال نظر
absolution جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ http://absolution.blogsky.com

پوست می اندازد و یادمان می آورد...
خیلی چیزها را!!

کولیفون شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ق.ظ http://www.kulifon.blogfa.com

این خوبه..

hasty شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ب.ظ http://kijeh-deleh.blogsky.com/

salam ,ba tabadole link movafeghin?

حسین یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ http://ho3yn.ir

چه عجب رفیق
رسیدن به خیر

قربانت

تو یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

نگریستیم...
خوب بعدش...؟ :)

رویا دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ق.ظ http://www.khodkarnevis.blogfa.com

متوجه منظورت نشدم دوست گرامی؟؟
خواندمت همین

من سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ http://paadir.blogfa.com

خورشید
جاودانه می درخشد در مدار خویش !
ماییم
که پا جای پای خود می نهیم و
غروب می کنیم
هر پسین ...

شکوه چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ب.ظ

تازه واردی می باشم که تصادفا وارد این وبلاگ شدم.دوست داشتنی بود به فراخور احوالات ما! مرسی
جایزه ش اینه که در لیست بوک مارک قرارش بدم!

مجتبا.ح پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ق.ظ http://faslekhakestari.blogfa.com

دیدنی‌ست

آقا پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ق.ظ http://guitarity.blogfa.com

بهتر نیست بگی :
بنگر که زمین هنوز هم پوست می اندارد ...

آلود جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ق.ظ http://breathdirty.blogfa.com

پوست انداختن
سخت است !

نسرین رضایی جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ب.ظ http://new-NR.blogfa.com

کی آدمیزاد پوست می اندازد؟!

ماه جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ب.ظ http://tokhodemani.blogsky.com

هر روز زشت تر از دیروزمان می شود ...

حسین شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://ho3yn.ir

باز هم تعریف از زیبایی ِ پست شما؛ ولاغیر

هانیه یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:52 ب.ظ http://gamaj.blogsky.com

زمین پوستش کنده میشود . . .

ایگونا چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ http://http//enga.blogfa.com

و تو نفهمیدی که من دلم را فروخته بودم تا برایت یک پیانو ی مکانیکی بخرم از آنهایی که عاشقش بودی بیا و ببین برایت چقدر بزرگ شده ام بزرگتر از تمام لبخندهایی که بعد از رفتنم نثارم کردی و کشتی آرام دلم در میان تمام حرفهای دو پهلویت پهلو گرفته بود که من تمام ایوانهای پوشیده از ارکیده های آمازونی و سرخس های وحشی را به یاد چشمانت آتش زدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد